...هی روزگار

نگران دلتنگی هایم نباش

اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمی شود

و هیچ بغضی،در فریاد نمی ترکد

اینجا به ظاهر آرام است و هیچ تلاطمی رودخانه را به هم نمی ریزد

و هیچ صدایی گوش را نمی آزارد

پس

بیا و کنارم بنشین بی آنکه نگران دلتنگی هایم باشی....

sh

 

 

 

 

 

 

+ پنج شنبه 30 آذر 1391| 13:4|eli|

!.....من گمان میکردم دوستی همچون سروی ایست سرسبز،چهارفصلش همه آراستگیست................!

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

!......من چه میدانستم باد چیست؟زمستانی هست،سبزه می پژمرد ازبی آبی..........!

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

!.............من چه مید ا نستم دل هر کسی دل نیست..............................!

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

!............قلب هاازاهن وسنگ،بی خبرازعاطفه اند..............!

.....

.......

+ یک شنبه 26 آذر 1391| 11:22|eli|

خدایاتوراغریب دیدم وغریبانه غریبت شدم،،،

........................................

تورابخشنده پنداشتم وگناه کار شدم،،،،،

.....................................................

توراوفادار دیدم وهرجارفتم بازگشتم،،،،،

.................................................................

توراگرم دیدم ودرسردترین لحظه هابه سراغت امدم،،،،

...........................................................................

تومراچه دیدی که وفادارماندی،،،،،،،،،،،،،،،،،،،.........

...............................................

.........................................................

 

 

+ پنج شنبه 23 آذر 1391| 19:15|eli|

+ دو شنبه 13 آذر 1391| 19:16|eli|


 

 

 


 

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن

 

قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم...

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

 من هنوز هستم..

هنوز خدایت همان خداست!

هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی...

نگران شکستن دلت نباش!

می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمی شود ...

و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...برای همیشه!

چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد...

شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

 


......



+ دو شنبه 13 آذر 1391| 18:13|eli|