...هی روزگار

 

 

 

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

 

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خبری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
 
 

 



نظرات شما عزیزان:

پویا
ساعت14:57---11 بهمن 1391
«السلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»

آقاجان! بدی وجودم را گرفته است، بدی فکرم را گرفته است، بدی قلبم را گرفته است، هیچ راه و مفرّی هم نمی‌بینم جز این که عنایت کنی من از شرّ بیرون بیایم و درون خوبی قرار بگیرم. راهش تویی آقاجان من! مولای من! سیّد من! صاحب من! آقای من! آقای خوبی­ها!

باید خوب بشوم تا شما هم اجازه بدهی، امّا آقا! یک سؤالی از وجود نازنینت دارم. بی‌ادبم، بی‌ادبی مرا ببخش. آیا واقعاً شما فقط برای خوبان عالمی؟ به امثال منِ بد نباید یک نگاهی کنی، تحوّلی ایجاد کنی؟

آقاجان! شنیدیم بعضی از اولیاء و اوتاد مثل آن مرد الهی، حاج میرزا علی‌اصغر صفار هرندی(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ یک نگاه به یک شخص کردند، یک قمارباز را با نگاه نافذشان عوض کردند.

آقاجان! شما که در روایات بیان کردند وقتی ظهور کنی، اکثر مردم می‌گویند: عجب! این آقا را که قبلاً دیده بودیم. فرض ما نبینیم، شما که ما را می‌بینی، مگر در دعای ندبه نمی‌گوییم. آقاجان! تو می‌بینی امّا یک طور ببین که یک نگاه نافذ باشد که من هم عوض بشوم.

بنا نیست همه خوبان عالم با شما حرف بزنند، بنا نیست شما متعلّق به خوبان عالم باشی. نوش جان خوبان عالم که با تو هستند امّا من بیچاره چه؟! آقاجانم! من بدبخت چه کنم؟ من گنهکار چه کنم؟ عزیز دل زهرا! آقاجان! چطور قسمت بدهم یک نگاه نافذ به من کنی، یک طوری که تغییر و تحوّل اساسی پیدا کنم و دیگر آدم بشوم؟ دیگر از آن به بعد فقط فکرم، ذکرم شما باشی. خوابم شما باشی.

به خدا قسم بعضی همین‌طور هستند. خوابشان آقاجان است. تا بلند می‌شوند ذکر لبشان یابن الحسن است، می‌خوابند یابن الحسن می­گویند. عملی انجام می‌دهند به خاطر آقاجان است. محبّتی می‌کنند به خاطر آقاجان است، بغضی می‌کنند به خاطر آقاجان است. اصلاً گویی همه وجودشان یابن الحسن شده است. تک تک سلول‌های بدنشان صدا می‌زند: یابن الحسن. مولایی شدند، آقایی شدند.

آقاجان! نمی‌شود یک عنایتی کنی، یک نگاهی کنی که ما هم همین حال شویم، تغییر پیدا کنیم، عوض شویم. آقا! خسته‌ام. به جان خودت، خسته‌ام، به جان مادرت زهرا(سلام اللّه علیها) خسته‌ام، عوض نمی‌شوم، تو عوضم کن. نگاه نافذت عوضم کند، من را تغییر بده، یابن الحسن!

اولیاء خدا فرمودند: وقتی می‌گوییم: «یا مقلّب القلوب و الابصار»، یک کسی که مقلّب است، خود آقاست. این قلب را تغییر بده قربانت بروم. آقاجان! عنایت کن. قلب سیاه من، قلب پرگناه من، قلب پر از گناه متعفّن من را عوض کن.

راهی ندارم، نمی‌دانم چه کنم. به چه کنم، چه کنم افتادم. خدا نکند انسان به چه کنم چه کنم بیافتد. آقاجان! من به چه کنم چه کنم افتادم، اقرار می‌کنم، تو من را عوض کن. تو عنایت کن.


پویا
ساعت14:57---11 بهمن 1391
سلام
یه کد بهت میدم تا از این به بعد بتونی اونی رو که میخوای داشته باشی؟
اگر می‌خواهیم خوبی‌ها برایمان درست شود و بتوانیم با خوبان عالم محشور شویم، یک کد و رمز به شما می‌دهم: یکی از راه‌های این که انسان با خوبان عالم حشر و نشر داشته باشد، این است که انسان بتواند و توفیق داشته باشد هر شب با آقاجان، امام زمان(‌صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف)‌ حرف بزند.

اگر دیدی توفیق این را هم نداری، بدان یک جای کارت می‌لنگد. واقعاً ببین عزیز دلم هر شب این توفیق را داری؟ اگر هرشب توفیق داشته باشی، در آن لحظه خلوتت، به تعبیری موقعی که دیگر می‌خواهی بخوابی، آن لحظه با آقاجان حرف بزنی، معلوم می‌شود خیر برای انسان خواسته‌اند؛ چون خیلی مواقع خوبی‌ها بیان می‌شود ولی امثال من بیچاره موفق در آن نیستیم. به قول یک ولیّ خدا(رحمة اللّه علیه) که بیان می‌فرمود: وای وای وای که انسان مدام خوبی‌ها را بشنود امّا توفیق عمل به آن­ها را نداشته باشد.

دیگر این را کسی نمی‌فهمد، خودم هستم و خدای خودم، خودم و آقاجان امام زمان، ببینم آیا هر شب توفیق دارم با آقاجان حرف بزنم؟ چه کردم که توفیق حرف زدن را از من گرفته است؟ شوخی نیست، انسان نمی‌تواند همیشه با آقاجان حرف بزند. چه کاری انجام دادم؟ این را دیگر کسی خبر ندارد، من هستم و خدا و خود آقاجان که مطلع است. این را بروم در خلوت خودم، یک تأمّلی کنم که چه کردم که هر شب توفیق صحبت کردن با آقاجانم را ندارم.

امّا اگر محبّت کرد، بزرگواری کرد، هر شب توفیق صحبت کردن پیدا کردی، می‌بینی یک حالاتی برای تو پیش می‌آید. عرض کردم بعضی از جوان‌ها – که انسان والله به این حال بعضی از جوان‌ها غبطه می‌خورد - می‌آیند بعد از شش ماه، نه ماه که هر شب موفّق به صحبت کردن با آقا بودند، می‌گویند: یک حالاتی برایم پیش آمده، یک چیزی است، می‌ترسم وهم باشد، اوهامی بر من نیامده باشد. می‌گویم: به کسی گفتی؟ می‌گوید: نه، می‌ترسم. عرض هم می‌کنم: به کسی نگو.

مگر می‌شود کسی توفیق دائم صحبت کردن با آقاجان را داشته باشد، برایش حالاتی پیش نیاید، آن هم با کریم، با ابن الکریم؟! مگر واقعاً می‌شود هرشب انسان توفیق صحبت داشته باشد، آن‌وقت آن آقای کریم عنایت نکند؟! اصلاً همین عنایت آن آقای کریم بوده است که توانستی حرف بزنی عزیز دلم!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ چهار شنبه 11 بهمن 1391| 12:19|eli|